پنجرهی پشتی، میتواند عنوانِ (سینماییترین) اثر هیچکاک را بگیرد. چرا که اعمال درست نسبت به سینما، با (نشان دادن) است و در این فیلم، حرکات دوربین و زوایا، داستان فیلم را خلاقانه جلو میبرد. طوری که گاهی داستان را از چشمِ دوربینِ شخصیت اصلی میبینیم. جِفری، که جیمز استوآرت آن را نقشآفرینی کرده و لیزا، که گریس کلی آن را بازی کرده، معشوقهی جفری است و همراه با این دو، داستان جناییِ دیگری را پی میگیریم.
این اثر، یک فیلم تکلوکیشنی است و تمام فیلم، در یک اتاق و محله میگذرد و همین ویژگی، نقطهقوت اثر است که هیچکاک توانسته با وجود تنها یک مکان برای داستان، هیجان و سینما را به هم پیوند بزند؛ چرا که به طور کلی فیلمهای هیچکاک و چیزی مثل پنجرهی پشتی، نمونهای از این است که یک فیلم هم میتواند به شدت سینمایی و هنری باشد و هم مخاطب را مثل فیلمهای بلاکباستر و اصطلاحا تجاری، درگیر و مجذوب کند. همچنین این اثر، اقتباسی از باید یک قتل میبود، نوشتهی کورنل وولریچ میباشد.
جفری، روزنامهنگاری و عکاسیست که پایش شکسته و پرستاری به نام استلا هم از او نگهداری میکند. صندلی جفری همیشه مشرف به پنجرهی بیرون از خانه است و او با دوربینش مدام همسایهها را دید میزند. در وهلهی اول شاید با خود بگوییم این کار از نظر اخلاقی درست نیست؛ اما همین دید-زدنها، نهایتا باعث شکلگیری یک داستان و یک نجاتیافتن میشود، و هم اینکه عشقِ بین جفری و لیزا بیشتر معلوم میشود. اینکه چطور با هم همکاری میکنند و چطور نگران همدیگر هستند.